loading...
طرح وبلاگ نویسی
مدیر بازدید : 111 جمعه 12 خرداد 1391 نظرات (0)

1- چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید ؟! الف) جوونی کردم ! 
ب) سادگی کردم ! 
ج) گول خوردم ! 
د) من که نرفتم خواستگاری ، اون اومد ! 
2 - اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید ؟! الف) اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید ! 
ب) اول خرما و بعد شاباش می دهید ! 
ج) اول قبرستان و بعد محضر می روید ! 
د) انشاا... بقای عمر ? تای دیگر باشه ! 
3- ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است ؟! الف) املاک پدرش ! 
ب) دارایی پدرش ! 
ج) املاک و دارایی پدرش ! 
د) همه موارد ! 
4- اگر عیالتان از شما بخواهد که برای کادوی تولدش یک گردنبد طلا بخرید چکار می کنید ؟! الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور می شوید ! 
ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مریضی می زنید ! 
ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن می زنید ! 
د) آدرس یک بدلی فروشی کار درست را از دوستتان می گیرید ! 
5 - محبت آمیز ترین جمله ایکه به عیالتان گفته اید چه بوده است ؟! الف) عزیزم ، امروز صبحانه چی داریم ؟! 
ب) عزیزم ، امروز ناهار چی داریم ؟! 
ج) عزیزم ، امشب شام چی داریم ؟! 
د) من واقعا ... من واقعا عاشق .... من واقعا عاشق تو .... من واقعا عاشق تو روبچه با پنیرم ! 
6 - در کارهای منزل چقدر به عیالتان کمک می کنید ؟! الف) در خوردن غذا با او همکاری می کنید ! 
ب) کانال های تلویزیون را شما با کنترل عوض می کنید ! 
ج) موقعی که عیالتان مشغول تمیز کردن منزل یا شستن ظروف است ، با زدن صوت و دست او را تشویق می کنید ! 
د) گاهی اوقات کارهای شخصی تان را خودتان انجام می دهید ! 
7 - اگر عیالتان با شما قهر کند برای آشتی کردنش چه کار خواهید کرد ؟! الف) شما هم با او قهر می کنید تا زمانیکه خودش بیاید منت کشی ! 
ب) از طریق بکارگیری سیستم اعمال خشونت ، او را به زور آشتی خواهید داد ! 
ج) او را تهدید می کنید که اگر تا ?? بشمارید و آشتی نکند سریعا اقدام به اختیار نمودن همسر جدید می نمایید ! 
د) حاضرید یک چیزی هم بدهید اگر همیشه قهر باشد ! 
8 - نظرتان در مورد این جمله چیست ؟ ( مهرم حلال ، جونم آزاد ! ) الف) زیبا ترین جمله دنیاست ! 
ب) با معنا ترین جمله دنیاست ! 
ج) خوشحال کننده ترین جمله دنیاست ! 
د) تخیلی ترین جمله عصر کنونی است ! 
9- در کل ، از زندگی با عیالتان راضی هستید ؟! الف) اگر نباشم چیکار کنم ؟! 
ب) چاره ای جز این ندارم ! 
ج) یک جوری داریم می سازیم دیگه ! 
د) بله که راضی هستم البته تا زمانیکه بتوانم پول مهریه اش را جور کنم !

مدیر بازدید : 220 پنجشنبه 11 خرداد 1391 نظرات (0)

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.

به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.

دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.

این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو.

اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن.

بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود.

مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد … جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.

بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید.سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید.

این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” و این بار همسرش گفت: “مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!

گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیب هایی که تصور میکنیم در دیگران است در واقع در خودمان وجود دارد!

مدیر بازدید : 69 پنجشنبه 11 خرداد 1391 نظرات (0)
تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی 

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی 


همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد 

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را 

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ، 

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را 

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می‌بالد، 

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ، 

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ، 

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ، 

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ، 

آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود، 

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه…. 

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی‌هایت سر کردم و اشک ریختم ، 

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ، 

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ، 

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی‌اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ، 

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود 

که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد، 

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم…. 

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری 

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی….
مدیر بازدید : 54 سه شنبه 09 خرداد 1391 نظرات (0)

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت :
مامانم گفته چیزهایی که تو این لیست نوشته بهم بدی ، اینم پولش
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشنه شده در کاغذ رو فراهم کرد و به دست دختر بچه داد ، بعد لبخندی زد و گفت :
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی ، میتونی یه مشت شکلات بعنوان جایزه برداری
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد ، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت میکشه گفت :
دخترم خجالت نکش بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار
دخترک پاسخ داد : عمو نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم ، نمیشه شما بهم بدین ؟
بقال با تعجب پرسید ؟
چرا دخترم ؟ مگه چه فرقی میکنه ؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت :
" آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !! "

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 72
  • بازدید ماه : 97
  • بازدید سال : 483
  • بازدید کلی : 13,214